بهنام خدا
مطالب زیر به آدرس ایمیلم ارسال شده بود که براتون گذاشتهام:
از زایدات گوشت و گوشت های غیرقابل استفاده برای ساخت سوسیس و کالباس استفاده میشود . ضمناً قرمزی درون کالباس از گوشت تاج خروس است (زیر دندان خود حس کرده اید؟)
گوشت گاو به گفته بوعلی سینا عامل 16 بیماری مهلک می باشد که اولین آن سرطان و دوم آن مالیخولیا و سومی آن بواسیر می باشد. جنون گاوی ویروس و میکروب نیست بلکه پروتئین گاو است. گوشت مرغ و ماهی پرورشی با هورمون ها هستند که عوارض متعدد به بار میآورند.
در شیر پاستوریزه فقط 2% چربی حذف شده و به جای هزینه پاستوریزاسیون ماده نگهدارنده بنزوات سدیم زده می شود که خطرناک و سرطانزا است. در شیر استرلیزه که امکان نگهداری 6 ماه در خارج از یخچال را دارد غلظت بنزوات سدیم بیشتر است.
در ماکارانی 20% کنوتن صنعتی استفاده می شود که سرطان زا است و در بسیاری از کارخانه ها نان خشک کپک زده به جای آرد در ماکارانی استفاده می شود و ماکارانی یبوست زاست.
سس مایونز به دلیل ترکیب خاصی که دارد در کنفرانس های علمی به عنوان سم کبد معرفی می شود. سس مایونز حاوی مواد نگهدارنده (سربات پتاسیم و بنزوات سدیم) است که سرطان زا هستند. سس مایونز از همه غذاها مضرتر برای صدمه به پوست و جوش صورت است.
در نان باگت برای متخلخل شدن از پودر بکینگ یا جوش شیرین زیاد استفاده می شود که در گمرک ها با علامت مرگ وارد می شود. نان های مصرفی به دلیل فاقد سبوس بودن از مهمترین قسمت ریز مغذی که گروه ویتامین های (ب) می باشد محرومند و نان باگت بدترین نانهاست.
ساندیس ها، نوشابه ها، بیسکویت ها، کیک ها و... از قندهای مصنوعی چون ساخارین که 1000 برابر شیرین تر از قند معمولی است ساخته می شود که دشمن کبد و کلیه است ، رنگ های افزودنی در نوشابه ها، ساندیس ها، کیک ها، ادامس ها و... سرطان زاست
ماده مخدر به نام COLA (پپسی کولا، کوکا کولا و...) در اکثر نوشابه ها وجود دارد که کافنین و کارامل از این دست هستند. نوشابه ها موجب آسیب دیدگی سلول های کبدیف بیقراری، نا منظمی ضربان قلب به علت وجود بنزوات سدیم و کافئین می شود. مواد قندی موجود در نوشابه ها موجب پوسیدگی دندان ها می شود؟ (دندان شکسته داخل نوشابه، پس از 7 ساعت حل می شود.
قیمت روغن های مایع مثل آفتاب گردان اگر واقعی باشند حدود 12 الی 15 هزار تومان خواهند بود ولی الان در بازار از 800 الی 900 تومان است؟ (این رقم از یک کیلو تخمه آفتاب گردان نیز ارزان تر است) بیشتر محلول های روغن های مایع از پارافین خوراکی که محصول پالایشگاه های نفت است درست شده است که کلسترول خون را افزوده موجب چربی خون و... می شود که کشنده است
سرکه های صنعتی از اسید استیک محلول در آب بعلاوه اسانس ها و رنگ ها هستند که همگی بسیار مضرند
جهت براق شدن خیار گلخانه ای از روغن مالی استفاده و خیار گلخانه ای به دلیل ندیدن نور خورشید سرطانزا و خطرناک است.
در اگثر کارخانه های آب لیمو صنعتی حتی یک لیمو هم وارد نمی شود و آب لیمو صنعتی از "آب کاه" بعلاوه برخی اسانس ها و جوهر نمک تولید می شود که همین امر موجب تولید مرض و یبوست زاست.
کره گیاهی دروغی بیش نیست و با مواد پایه ای نفت و در برخی کشورها از فضولات انسانی تولید می شود و موجب تشکیل پلاک اتروم در عروق کرونر قلب و بیماری های ایسکمیک قلبی می شود و شعار "کره مارگارین (گیاهی) دوست قلب شما" فریب افکار عمومیست
پفک بر اساس تحقیقات علمی انجام شده در کشور انگلستان موجب عقیمی و ناباروری می شود
بهنام خدا
فرشته تصمیمش را گرفته بود ، پیش خدا رفت و گفت: خدایا ، میخواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه میخواهم و مهلتی کوتاه. دلم بیتاب تجربهای زمینی است.
خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم بالهایم را اینجا میسپارم ، این بالها در زمین چندان به کار من نمیآید.
خداوند بالهای فرشته را بر روی پشتهای از بالهای دیگر گذاشت و گفت: بالهایت را به امانت نگاه میدارم ، اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا خاک زمینم دامنگیر است.
فرشته گفت: باز میگردم ، حتما" باز میگردم ، این قولی است که فرشتهای به خداوند میدهد.
فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشتهی بیبال تعجب کرد. او هرکه را میدید ، به یاد میآورد. زیرا او را قبلاً در بهشت دیده بود. اما نفهمید چرا این فرشتهها برای پس گرفتن بالهایشان به بهشت بر نمیگردند.
روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد. و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشتهء دور و زیبا به یاد نمیآورد ، نه بالهایش را نه قولش را.
فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند. فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
به نام خدا
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیلههامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر میکرد که همونطوری که خودش بهترین تیلهشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینیها رو بهش نداده.
نتیجه اخلاقی داستان
عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست.
آرامش مال کسی است که صادق است.
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی میکند.
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند.
بهنام خدا
روزی دست پسر بچهای که در خانه با گلدان کوچکی بازی میکرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند.
به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانست دست پسر را از گلدان خارج کند. پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفا خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند.
قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون می آید.
پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: چرا نمیتوانی؟
پسر گفت: اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون می افتد.
شاید شما هم به سادهلوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کمارزش چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم.
بهنام خدا
سگ اصحاب کهف گریست و گفت: من هشتمین آن هفت نفرم. با من این گونه رفتار نکنید.. آیا کتاب خدا را نخواندهاید؟..آیا نمی دانید پروردگار از من چگونه به نیکی یاد میکند؟هزار سال پیش از این خوی سگیام را کشتم و پلیدیام را شستم، امروز از غار بیرون آمدم که بگویم چگونه سگی میتواند به آدمی بدل شود، اما دیدم که چگونه آدمی به دام و دد بدل شده است.
عرفان نظری
بهنام خدا
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرینی را به سمت تلفن هل داد. بروی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.
مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."
پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط می خواستم عملکرد خودم رو بسنجم، من همون کسی هستم که برای این خانوم داره کار می کنه".
بهنام خدا
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت !!! میدانید چـــــرا ؟ دیوار شیشهاى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش.
بهنام خدا
پرده اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت.
رازی به اسم درخت،رازی به اسم پرنده،رازی به اسم انسان.
رازی به اسم هر چه میدانی.
و باز پرده فرو افتاد.
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی ، که هر سنگریزهاش به رازی آغشته بود و از هر لحظهاش رازی میچکید.
در این سوی رازناک پرده ، آدمیان سه دسته شدند.
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده ، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند.
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست ، اما عقل و توان نیز هست ، ما رازها را میگشاییم ، و مغرورانه رفتند تا گره راز زندگی را بگشایند.
خدا گفت: توفیق با شما باد ، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وا بمانید.
واما گروه سوم ، سرمایهای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز ، رازی است.
جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت.
خدا گفت: نام شما را مؤمن میگذارم ، خود ، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. دستشان را به خدادادند و خدا آنان را از لابهلای رازها عبور داد و در هر عبور رازی گشوده شد.
و روزی فرشتهای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید.
و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد ، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند. و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند.
بهنام خدا
مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت، در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت.
آرایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا؟
آرایشگر گفت: کافیست به خیابان بروی و ببینی ، مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف ، با سرعت به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت:
میدانی ، به نظر من آرایشگرها وجود ندارند.
مرد با تعجب گفت: چرا این حرف را میزنی! من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم.
مشتری با اعتراض گفت: پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آرایشگاه وجود دارند؟!
جواب داد : آرایشگرها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری گفت دقیقا همین است. خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند! برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
بهنام خدا
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد.
گروس عبدالملکیان