بهنام خدا
دانشجویانی که تاکنون موفق به دریافت کارت دانشجویی خود نگردیدهاند میتوانند نام و شماره دانشجویی خود را در قسمت نظرات وارد نموده تا بقیه مراحل در این خصوص انجام پذیرد.
موفق باشید.
بهنام خدا
دانشجویانی که تاکنون موفق به دریافت کارت دانشجویی خود نگردیدهاند میتوانند نام و شماره دانشجویی خود را در قسمت نظرات وارد نموده تا بقیه مراحل در این خصوص انجام پذیرد.
موفق باشید.
بهنام خدا
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم ، استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمیافتد، استاد پرسید خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی میافتد؟ یکی از شاگردان گفت : دستتان کمکم درد میگیرد. حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگری جسارتا" گفت : دست تان بیحس می شود عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟ شاگردان جواب دادند : نه پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد. اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و` پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید. دوست من ، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار، زندگی همین است.
بهنام خدا
دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان
اَللّهُمَّ طَهِّرْنى فیهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالاْقْذارِ وَصَبِّرْنى فیهِ عَلى کاَّئِناتِ الاْقْدارِ وَوَفِّقْنى فیهِ لِلتُّقى وَصُحْبَةِ الاْبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرَّةَ عَیْنِ الْمَساکینَ.
خدایا پاکم کن در این ماه از چرکى و کثافات و شکیبایم کن بر مقدراتى که خواهد شد و موفقم دار در این ماه به پرهیزکارى و همنشینى با نیکان به کمک خودت اى روشنایى دیده مسکینان.
بهنام خدا.
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت :عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. لابهلای هقهقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد... خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته است و آنکه امروزش را درنمییابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید. اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگهداشتن این زندگی چه فایدهای دارد، بگذار این یک مشت زنگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد.می تواند... او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفشدوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمیشناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او در گذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!
به نام خدا
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
اَللّهُمَّ زَیِّنّى فیهِ بِالسَّتْرِ وَالْعَفافِ وَاسْتُرْنى فیهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ وَالْکِفافِ وَاحْمِلْنى فیهِ عَلَى الْعَدْلِ وَالاْنْصافِ وَ امِنّى فیهِ مِنْ کُلِّ ما اَخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الْخاَّئِفینَ.
خدایا در این ماه مرا به زیور پوشش از گناه و پاکدامنى بیاراى و جامه قناعت و اکتفا به مقدار حاجت را به برم کن و وادارم کن در این روز به عدالت و انصاف و ایمنیام بخش در آن از هر چه که از آن مىترسم به نگهدارى خودت اى نگهدارنده ترسناکان.
بهنام خدا
دوست عزیزی که در یکی از کامنتهای اخیر در مورد انتقال و مهمان مطالبی را بیان فرمودید سلام. الان که این مطالب را برای شما مینویسم دهدقیقه از نیمهشب گذشته و احتمالاً تا پایانش شاید چیزی به سحر نمانده باشد، هیچ کس مرا مجبور نکرده و نمیتواند مجبور کند که این موقع شب به شما جواب بدهم ولی به خاطر رسالتی که بر دوش خود احساس میکنم و از اینبابت که درد دانشجو را درد خودم حس میکنم مطالبی را هرچند بیارزش از نظر شما به صورت خیلی خلاصه و پراکنده بدون رعایت مقررات نگارش به عرضتان میرسانم علیرغم اینکه الان حضور ذهن از نوع مشکل شما ندارم :
1 ـ لیستی که در وبلاگ مشاهده کردید ( کمیسیون موارد خاص) اصلاً ربطی به انتقال و مهمان نداشته و مربوط به دانشجویانی است که در طول تحصیل مشکل ادامه تحصیل پیدا کردهاند و درخواست آنها جهت اخذ مجوز تحصیل به کمیسیون موارد خاص استانی که هراز چندگاهی در دانشگاه یزد برگزار میشود ارسال شده است.
2 ـ بالغ بر 85درصد دانشجویان ما غیربومی بوده و در شهر محل زندگی آنها تماماً مؤسسه غیرانتفاعی وجود دارد و هر ترم بالغ بر چهارصدنفر درخواست انتقال و مهمان میدهند که مسلماً اجابت تمام این درخواستها مقدور نبوده و به دلیل نداشتن سهمیه به این میزان مجبور به فیلتر کردن هستیم و مجبوریم به عدهای نه بگوییم که البته هیچ لذتی برایمان ندارد.
3 ـ فرموده بودید که از یک سال پیش مدارک خود را ارائه کردهاید و هر ترم به بهانهای به ترم بعد موکول شده است . عرض کنم خدمتتات که طبق مقررات دانشگاه حداقل 40درصد واحدهای دانشجو باید بگذرد تا شرایط بررسی را پیدا کند و تازه جنابعالی این حداقل را اکنون احراز نمودهاید، ضمناً مدارک شما تحویل دانشکده گردیده تا در صورت موافقت دانشکده به کمیسیون نقل و انتقال ارجاع میگردد.
4 ـ فرمودهاید که چرا یک جواب درست به بنده تاکنون ارائه نشده است؟ شما تاکنون یکبار جواب مخالفت شنیدهاید که آن هم در بالا دلیل آن را توضیح دادم. ضمناً شما و نه شما هر دانشجوی دیگری چندبار به من مراجعه کرده و جواب ندادهام یا حتی جواب سربالا دادهام. یادم نمیآید ولی اگر بوده اول از خدا و بعد از آن دانشجو طلب عفو دارم و حاضر به هر نوع مجازاتی هستم.
5 ـ آنچه باعث شده تا تعجب شما را برانگیزد این است که اطلاعات شما فقط در حیطه مشکلات خودتان هست و بس و از مشکلات دیگران بیخبرید و بنده نه شرعاً مجاز هستم و نه در حوصله شما هست که پرونده مشکلات تکتک کسانی که مراجعه کردهاند را در اختیارتان بگذارم تا بفهمید شما مشکلتان بیشتر است یا دیگران تا شاید قدری شکرگزار خدا شوید . آیا لازم است پرونده سرطانیها را برایتان رو کنم یا پرونده دانشجویی که مادرش در خانهها کهنهشویی میکند؟ یا از پرونده دانشجویی برایتان بگویم که شیمیدرمانی میشود ولی هنوز امید به زندگی را از دست ندادهاست؟ از چه بگویم تا مطمئن شوید که من عاشق چشم و ابروی کسی نیستم و خدای ناکرده از شما هم متنفر؟ عاجزانه تقاضا میکنم زود قضاوت نکنید.
6 ـ تمام درخواستها با وضعیت مهمان نه انتقال بررسی شده و موافقتها فقط یک ترم اعتبار دارد و دانشجو مجدداً در صورت نیاز باید برای ترم بعد درخواست بدهد.
7 ـ در مورد درخواستها فقط در یک جلسه یکی دوساعته تصمیم گیری نمیشود، بلکه خدا گواه است که ساعتها مطالعه و بررسی شده تا به یک نتیجه واحدی رسیده میشود و خودتان هم واقفید که تصمیمگیری در این خصوص کار چندان راحتی نیست.
8 ـ مطمئن باشید و حتماً هم هستید که کسی هست که شما را بیشتر از خودتان دوست دارد و همیشه حواسش به شما و اعمالتان هست و بهتر میداند که خیر و صلاح شما در چیست. و اگر سختی در زندگی شما پیش میآید قطعاً به مصلحت شما بوده و چه بسا رفتن شما عین جفاکاری باشد.
9ـ دوست عزیزم آنچه بیان کردم مثل تصور شما نیست که قصد خام کردن شما در آن نهفته باشد و بهانهای باشد برای عدم پذیرش درخواستتان . در هر حال اگر عمری بود امروز مجدداً درخواست شما بررسی خواهد شد و تمام آنچه فرموده بودید لحاظ خواهد شد. از خداوند برای این بنده عاصی طلب عفو و مغفرت داشته و امیدوارم در دادگاه عدل الهی هیچکدام از ما روسیاه نباشیم.
موفق باشید . نیمهشب شما بهخیر و التماس دعا
بهنام خدا
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق و نافرمانى را و حرام کن بر من در آن خشم و سوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.
بهنام خدا
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: میآید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبیام که دردهایش را در خود نگه میدارد و سرانجام گنجشک روی شاخهای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بیکسیام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بیموقع چه بود؟ چه میخواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانهات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پرگشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیام بر خاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریههایش ملکوت خدا را پر کرد.
نتیجه اخلاقی : همیشه خیری که به ما میرسد قرار نیست ظاهر خوبی داشته باشد. برای بیرونآوردن آپاندیس باید شکم را پاره کرد . خون است و درد و جراحت حال اگر این غده یک روز دیرتر بیرون بیاید...
بهنام خدا
به اطلاع دانشجویانی که موفق به ارزشیابی اساتید و ثبتنام مقدماتی نگردیدهاند میرساند طبق مصوبه شورای آموزشی، ایندسته از دانشجویان نیازی به ثبتنام مقدماتی و ارزشیابی اساتید نداشته و در نیمسال مهر مجاز به اخذ حداکثر 14واحد میباشند.
موفق باشید.
بهنام خدا
خاستگاه نور
غروبی سخت دلگیر است
و من ، بنشسته اینجا ، کنار غار پرت و ساکتی ، تنها
که می گویند : روزی ، روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است،
و نام آن حرا بوده است.
و اینجا سرزمین کعبه و بطحاست ...
و روز ، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست .
برون از غار :
زپیش روی و زیر پای من ، تاهرکجا ، سنگ و بیابانست .
هوا گرم است و تب دار است اما می گراید سوی سردی سوی ، خاموشی.
خورشید پس از یکروز تب دار ، در بستر غرب افق ، آهسته می میرد ...
و در اطراف من از هیچ سویی ردپایی نیست
و دور من ، صدایی نیست
فضا خالی است
و ذهن خسته و تنهای من چون مرغ نو بالی ،
که هر دم شوق پروازی به دل دارد
کنار غار ، از هر سنگ ، هر صخره
پرد بر صخره ای دیگر ...
و می جوید به کاوشهای پیگیری ، نشانی های مردی را
نشانی ها ، که شاید مانده بر جا ، دیر دیر : از سالیانی پیش
و من همراه مرغ ذهن خود ، در غار می گردم.
و پیدا می کنم گویی نشانی ها که می جویم:
همانست ، اوست!
کنار غار، اینجا ، جای پای اوست ، می بینم
و می بویم تو گویی بوی او را نیز
همانست ، اوست!
یتیم مکه، چوپانک، جوانک ، نوجوانی از بنی هاشم
و بازرگان راه مکه و شامات
امین ، آن راستینن ، آن پاکدل ، آن مرد،
و شوی برترین بانو: خدیجه ...